یه روز مسئول فروش ، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سفره خانه ای قدم می زدن… ییهو یه چراغ جادو (علاء الدین) رو زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه… غوله میگه: من برا هر کودوم اِز شوما یه آرزو برآورده می کنم.(حتما متوجه شدین که غوله اصفهانی بوده!) منشی با کله می پره جلو و میگه : « اول من ، اول من ، اول من!… من می خوام که توی کیش باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک ، هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم و یه کارت سوخت روزی ???? لیتری داشته باشم »… شپرق ! غیب میشه ! منشی رفت واسه کیش .. بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: « حالا من ، حالا من! … من می خوام توی خزرشهر کنار ساحل لم بدم ، یه دلاک شخصی و یه منبع بی انتهای آب زرشک داشته باشم و تمام عمرم حال کنم »… شترق ! غیب میشه ! مسئول فروش هم ناپدید میشه… بعد غول به مدیر میگه : حالا نوبتی توءس … مدیر میگه : « من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن » نتیجه گیری اخلاقی: همیشه اجازه بده اول رئیست صحبت کنه!!!!!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |